درباره وبلاگ


فرصتی برای مشاهدۀ دوردست نزدیک
آخرین مطالب
پيوندها


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 32
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 34
بازدید ماه : 113
بازدید کل : 184512
تعداد مطالب : 63
تعداد نظرات : 54
تعداد آنلاین : 1

به سوی یگانگی
مکانی برای مشاهده دوردست نزدیک




گفت ای یاران از آن دیوان نیم         که ز لا حولی ضعیف آید پیم

عاشقم من کشته ی قربان لا           جان من نوبت گه طبل بلا

ای حریفان من از آنها نیستم           کز خیالاتی درین ره بیستم

من چو اسماعیلیانم بی حذر            بل چو اسماعیل آزادم ز سر

فارغم از طمطراق و از ریا            قل تعالوا گفت جانم را بیا

از گمان و از یقین بالاترم             وز ملامت بر نمی گردد سرم

چون دهانم خورد از حلوای او          چشم روشن گشتم و بینای او

پا نهم گستاخ چون خانه روم           پا نلرزانم نه کورانه روم

چون در زرادخانه باز شد              غمزه های چشم تیرانداز شد

بر دلم زد تیر و سوداییم کرد           عاشق شکر و شکرخاییم کرد

عاشق آنم که هر آن آن اوست         عقل و جان جاندار یک مرجان اوست

من نلافم ور بلافم همچو آب           نیست در آتش کشی ام اضطراب

چون بدزدم چون حفیظ مخزن اوست؟    چون نباشم سخت رو پشت من اوست؟

هر که از خورشید باشد پشت گرم      سخت رو باشد نه بیم او را نه شرم

همچو روی آفتاب بی حذر             گشت رویش خصم سوز و پرده در

هر پیمبر سخت رو بد در جهان        یکسواره کوفت بر جیش شهان

رو نگردانید از ترس و غمی          یک تنه تنها بزد بر عالمی



از پخش خودرو مشغول گوش دادن مجموعه «رسول آفتاب» بودم. وقتی که به این غزل رسید، احساس کردم زبان حال امام حسین علیه السلام است. آن را به شما تقدیم می کنم.

چو اندر آید یارم چه خوش بود به خدا               چو گیرد او به کنارم چه خوش بود به خدا

چو شیر پنجه نهد بر شکسته آهوی خویش      که ای عزیز شکارم چه خوش بود به خدا

گریزپای رهش را کشان کشان ببرند                بر آسمان چهارم چه خوش بود به خدا

بدان دو نرگس مستش عظیم مخمورم            چو بشکنند خمارم چه خوش بود به خدا

چو جان زار بلا دیده با خدا گوید                      که جز تو هیچ ندارم چه خوش بود به خدا

جوابش آید از آن سو که من تو را پس از این      به هیچ کس نگذارم چه خوش بود به خدا

شب وصال بیاید شبم چو روز شود                  که روز و شب نشمارم چه خوش بود به خدا

چو گل شکفته شوم در وصال گلرخ خویش        رسد نسیم بهارم چه خوش بود به خدا

بیابم آن شکرستان بی نهایت را                     که برد صبر و قرارم چه خوش بود به خدا

امانتی که به نه چرخ در نمی گنجد                 به مستحق بسپارم چه خوش بود به خدا

خراب و مست شوم در کمال بی خویشی        نه بدروم نه بکارم چه خوش بود به خدا

به گفت هیچ نیایم چو پر بود دهنم                  سر حدیث نخارم چه خوش بود به خدا

مولوی ـ دیوان شمس



در گذشته که سیستم های ارتباطی به گستردگی امروز نبودند، این امکان وجود داشت که با اعمال محدودیت های فیزیکی، از بروز برخی انحرافات جلوگیری کرد. مثلا فقط کافی بود شما رفت و آمدهای فرزندان خود را پایش کنید و تحت نظر بگیرید. می توانستید تا حد زیادی جلوی انحراف ایشان در ارتباط با دیگران را بگیرید. خیلی ساده. خیلی راحت.



ادامه مطلب ...


در عنوان فوق زیاد توقف نکنید. فعلا عنوان بهتری به نظرم نرسید.

یکی از مسائل بسیار مهم و اساسی که به حمد الله باب آن در سال های اخیر به رویم باز شد و در حال شکوفائی است، این است که جایگاه هر فرد انسان را در پیکره انسانیت بهتر شناختم.

ما خود را مهم می دانیم. خود ما برای خودمان بسیار عزیز و محترم است. به همین دلیل قادر به درک جایگاه خود در هستی نیستیم. چرا که این درک، مستلزم پا گذاشتن بر روی خویشتن است و آن عزیز دردانه را از تخت سلطنت به زیر کشیدن. ما مایل به انجام چنین کاری نیستیم. به همین دلیل جایگاه خود را هم در هستی، در نمی یابیم.



ادامه مطلب ...


ای خدا بنمای جان را آن مقام / که در او بی حرف می روید کلام

قدرت تکلم را یکی از امتیازات مهم بشر بر سایر مخلوقات می دانیم. واقعا هم همین طور است. اما این که گمان کنیم ارتباط از طریق کلام و نوشته، عالی ترین نوع ارتباط است، اشتباه است و نشانه نشناختن حقیقت وجود آدمی است.

اگر در خود عمیق شویم، می بینیم که آنچه بر زبان می آوریم، در آخرین منزل، که از دهان ما خارج می شود و به سمت گوش شنونده می رود (یا نوشته می شود) لباس لفظ می پوشد. لباس لفظ می پوشد، یعنی این که به یکی از زبان های رایج (فارسی، عربی، انگلیسی و ...) در می آید. قبل از آن که به لباس لفظ در آید، به صورت یک تصویر ذهنی در ضمیر ما شکل می گیرد. اگر ما میتوانستیم به نحوی آن تصویر را به ذهن مخاطب خود منتقل کنیم، دیگر محدودیت های زبان، از قبیل نبودن کلمه مناسب برای منظور ما یا معانی متعدد یک کلمه، دست و پا گیر ما نبود. بدون این محدودیت ها تصویر به ذهن مخاطب انتقال می یافت و حتی اگر مخاطب، متعلق به قوم و ملیتی دیگر بود، منظور ما را درمی یافت.

در یک سطح بالاتر، باید گفت حتی آن تصویر ذهنی، نیز از موطن دیگری نشأت گرفته است که معانی در آن موطن، بی صورت هستند. یعنی نه تنها به هیچ لفظ خاصی در نیامده اند، بلکه حتی به صورت ذهنی خاصی نیز در نیامده اند. در آن موطن، تنها معنای بی شکل حضور دارد. اگر ما می توانستیم معنای بی صورت را به مخاطب خود انتقال دهیم، حتی محدودیت های صورت ذهنی نیز دست و پا گیر ما نبود و ما می توانستیم اطمینان داشته باشیم که مخاطب منظور ما را به درستی دریافت کرده است.

البته متوجه هستید که به کار بردن کلمه مخاطب در اینجا از روی تسامح است. چرا که مخاطب یعنی کسی که مورد خطاب واقع می شود و خطاب یعنی گفتگوی زبانی. حال آن که در این مقام، خطاب و مخاطبه جائی ندارد. بلکه معنائی که صورت ذهنی کلام از آن نشأت می گیرد، منتقل می شود. به این ترتیب است که عصمت در دریافت شکل می گیرد.

برخی از وعاظ و نویسندگان در بحث نزول دفعی قرآن، انتقال داده ها در حافظه های کامپیوتری را مثال می زنند و به زعم خود گمان می کنند که به مثال خوبی دست یافته اند و از این طریق می توان به راحتی حقیقت امر را برای افراد مشخص کرد. حال آن که این ساده لوحی است که گمان کنیم دریافت آن حقایق عالی (نزول وحی) مانند انتقال میلیون ها بایت داده پراکنده صورت می گیرد. نزول دفعی قرآن و به طور کلی دریافت حقایق عالیه، یعنی آن که شخص به اندازه ای اوج بگیرد که به آن سطح از درک برسد که با معانی ارتباط برقرار کند. در آن مقام تفرقه و کثرت نیست. تدریج و زمان معنا ندارد. بلکه می توان گفت آن شکل از دریافت، حتما به صورت دفعی، صورت می پذیرد و امکان ندارد تدریجی باشد.

توضیح بیشتر باشد برای بعد. انشاء الله.