درباره وبلاگ


فرصتی برای مشاهدۀ دوردست نزدیک
آخرین مطالب
پيوندها


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 83
بازدید کل : 184482
تعداد مطالب : 63
تعداد نظرات : 54
تعداد آنلاین : 1

به سوی یگانگی
مکانی برای مشاهده دوردست نزدیک




سلام بر تو عزیز همسفر

در باره دلیل حضور خود، در اینجا، در پروفایل مدیر وبلاگ، اشاره ای کرده ام.

به اطلاع دوستان عزیز می رساند ادامه کار این وبلاگ پس از این در آدرس زیر خواهد بود.

Yeganegi.Blog.ir



مدتی این مثنوی تاخیر شد         روبَه چشم انتظاری شیر شد

آخرین مطالبی که در وبلاگم درج کرده بودم برای خودم هم سنگین بود. با خود می گفتم پس از این ها چه چیز جدیدی بگویم؟ چندین مطلب در آستانه تحریر قرار گرفتند ولی برای آن که مطلب زندگی پانتو گرافیک و مطلب پایان سال 91 را تحت شعاع قرار ندهند تایپ نشدند.

شما را به مطالعه آثار کریشنا مورتی و اکهارت توله دعوت کرده بودم. خود نیز مشغول هضم مطالب این دو بزرگوار بودم. مانند حشره ای بودم که در حال پوست اندازی است. می خواهد از قالب کهنه بیرون بیاید و بزرگتر شود.

امروز دیگر نه کتاب های کریشنا مورتی را توصیه می کنم و نه اکهارت توله و نه محمد جعفر مصفا. می دانید چرا؟ چون اکثر ما به دنبال دانایی هستیم و نه بینایی. ما دنبال چیزی می گردیم که برای مدتی ذهن ما را به خود مشغول دارد و از مواجه شدن با خود واقعی مان طفره رویم. در حالی که که کتب این سه استاد یاد شده مانند آیینه ما را به خودمان نشان می دهد و ما از همین فراری هستیم.

در این بین وضعیت کتب کریشنا مورتی قدری متفاوت است. چرا که بیشتر استعداد بد فهم شدن را دارند. بعضی از مطالب ایشان آن قدر خلاصه است که برای شرح ده صفحه از آن باید یک کتاب جداگانه تالیف کرد.

بگذریم ...

در مطلب قبل گفتم که من به عنوان انسان، چه چیزی نیستم. الان می خواهم بگویم به عنوان یک فرد از افراد جامعه چه جور موجودی هستم. نتیجه دانستن و تذکر این مطلب به خویشتن این است که متواضع و آرام می شویم. بادمان خالی می شود و احساس نیاز به «نمایش» از وجودمان رخت بر می بندد و در نتیجه راحت تر می توانیم با نظام خلقت هماهنگ شویم.

 

من شکست ناپذیر نیستم. من هم در مواقعی شکست می خورم.

من آسیب ناپذیر نیستم. من هم بعضی وقت ها در معرض آفات و آسیب ها قرار می گیرم.

من نسبت به فریب، واکسینه نیستم. من هم بعضی وقت ها گول می خورم.

من معصوم نیستم. من هم بعضی وقت ها اشتباه می کنم.

من قطب عالم امکان و مرکز ثقل هستی نیستم. من هم یکی هستم مثل بقیه.

افکار و ادراکات من محدود به حد من است. این محدودیت را می پذیرم.

بنا نبوده و نیست که عالم به میل من بچرخد. من خود را با نظام آفرینش هماهنگ می کنم.

من ویژه نیستم. پس منی در کار نیست. فقط او هست. تمام.



پیش از این، حدود یکسال پیش، مطلبی را به شما هدیه کردم که به نوعی دستاورد سال 90 برای من بود.

شما را به مطالعه کتب محمد جعفر مصفا توصیه کردم. این توصیه را برای چندمین بار تکرار می کنم.

سال 91 نیز گرچه زمستان سختی برای من داشت، سالی بسیار نیکو و پربار بود. چرا؟ به این علت که با دو تن از روشن بینان همنشین و مأنوس بودم.

کریشنا مورتی  و  اکهارت تُله

با کریشنا مورتی از طریق آثار مصفا آشنا شدم و اکهارت تله را یکی از بازدید کنندگان عزیز این وبلاگ در یک تماس تلفنی معرفی کرد. خداوند را شاکرم که پس از مطالعه کتب گرانسگ مصفا، موفق به مطالعه برخی کتب کریشنا مورتی و اکهارت تله شدم.

جمله سال قبل خود را تکرار می کنم: اگر هنوز رمقی در شما باقی است، برای خود کاری کنید!

متن زیر را به تازگی به دختر و پسر نوجوانم دادم و از آن ها خواستم آن را به دیوار اتاقشان نصب کنند و هر روز از نظر بگذرانند و در آن تأمل کنند تا نوبت درک آن برسد. شما نیز این کار را برای خود انجام دهید تا در مطالعه کتب مربوط به روشن بینی آمادگی بیشتری داشته باشید و پرهای پروازتان تواناتر شوند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

من نمی دانم حقیقت وجود من چیست اما می دانم که چه چیزهایی نیستم:
من، بدن خاکیم نیستم.         من، اندامم نیستم.         من، قیافه ام نیستم.
من، در آئینه خود را نمی‌بینم.     بلکه ظاهر بدنم را می‌بینم.
با مرگ، جسمم را رها می‌کنم و به سطح برتری از آگاهی می‌رسم.
من، لحن صدا و آوازم نیستم.
من، القاب و عناوینم نیستم.    من، شهرت، مقبولیّت و اعتبار اجتماعیم نیستم.
من، ارتباطات خانوادگیم نیستم.
من، انعکاس اعمال و رفتارم در آیینهء ذهن دیگران نیستم
من، برداشت و دریافت دیگران از ظاهر بدنم نیستم
من، دارئی‌ها و اموالم نیستم.    من، دستاوردهای زندگیم نیستم.    من، پیروزی‌ها و شکست‌هایم نیستم.
من، حرفه و تخصصم نیستم.
من عناوین اعتباری و نسبی از قبیل پدر، مادر، خواهر، برادر، فرزند، دانش آموز، دانشجو، کارمند، کارگر، ایرانی، مسلمان، شیعه، تهرانی، اصفهانی، فارس، ترک و ... نیستم.
من، در مکان نیستم. بدن من مکان‌مند است و من، به بدنم آگاهی و علم حضوری دارم. از آنجا که دنیا را از کانال بدنم ادراک می کنم، درک مکان برای من ایجاد می‌شود.
من، در زمان نیستم. زمان حاصل مقایسه‌ای است که بین چهره های مختلف جهان در ذهن روی می‌دهد. جهان یک سیال بی آغاز و بی پایان است.
من، احساساتم از قبیل خشم، ترس، ناراحتی، خوشحالی، نشاط، حسادت، خیرخواهی، و ... نیستم.
من، امیال و آرزوهایم نیستم.
من، مالک بدنم نیستم. پس مالک هیچ چیز جز انتخاب‌های خودم نیستم.
من، از دیگران و محیط اطرافم جز درکی اندک، چیزی نمی‌فهمم. پس دیگران نیز جز درک اندکی از من ندارند و قضاوت ایشان نشان دهندهء درک آن ها است نه حقیقت من.
من، جلوه‌ای از حیات و آگاهی کل هستم. حقیقت وجود من بی رنگ و بی نشان است.
 

 



پس از مدت ها که اشتغالات کاری و غیره باعث شده بود فرصت درج مطلب نداشته باشم، بالاخره امروز مصمم شدم این موضوع را به شما عزیزان هدیه کنم.

می دانید پانتوگراف چیست؟ وسیله ساده ای است (مانند تصویر زیر) که در هنرهای ترسیمی یا صنعت جهت ایجاد یک طرح مشابه با طرح اصلی ولی در ابعاد بزرگتر یا کوچکتر استفاده می شود. چند بازو که بوسیله میخ هایی به هم دیگر متصل شده اند و یک نقطه آن در صفحه ثابت می شود به نقطه دیگر مدادی وصل می کنیم و نقطه سوم را روی شکل موجود جرکت می دهیم. به این ترتیب آن مداد همان طرح را در ابعادی بزرگ تر یا کوچکتر رسم می کند.

زندگی ما در این دنیا یک زندگی پانتوگرافیک است. چطور و به چه معنا؟

اصل وجود ما و حقیقت ما آن لطیفه آسمانی است که مردم به آن روح یا جان یا روان می گویند. بدن ما از خاک است و ابرازی در دست روح. وقتی کسی می میرد به غلط می گویند جان داد. باید گفته شود جسم را رها کرد و به سطح بالاتری از حیات صعود کرد. به تعبیر رسای دکتر وین دایر: تو یک موجود معنوی هستی که تجربه مادی داری نه یک موجود مادی که تجربه معنوی دارد.

گویا چنین است که دست قهار خلقت برای هر انسانی پانتوگرافی تعبیه کرده است که سوزن (tracing point) آن در دست خود اوست و مداد (sketching point) آن در جان او!.

هر انسانی هر روز بر سر دو راهی هایی قرار می گیرد و تصمیم هایی می گیرد. بعضی ساده و بعضی مهم. وقتی که ما تصمیمی می گیریم مثل این است که سوزن پانتوگراف خود را حرکت می دهیم. همان موقع (تاکید می کنم همان موقع) در ضمیر ما، مداد پانتوگراف تصویر آن انتخاب را رسم می کند. البته این یک ترسیم ساده نیست مانند آنچه در کاغذ رسم می شود. بلکه آن تصویر رسم شده، خود ما هستیم.

به عبارت دیگر هر عملی که انجام می دهیم و هر تصمیمی که می گیریم، همان موقع (simultaneously) در حال ساختن خود هستیم. این که مردم گمان می کنند امروز عملی را انجام می دهند و فرشتگان در دفتری آن را ثبت می کنند و فردا؟! در قیامت آن دفتر را می آورند و به تک تک اعمال رسیدگی می کنند تصوری نادرست و کودکانه است. شاید برای کسانی که در ابتدای راه هستند و هیچ درکی از ماوراء ماده ندارند خوب باشد ولی برای کسانی که جویای بصیرت هستند درست نیست و باید با آن وداع کرد.

برای ما نتیجه و دستاورد اعمالی که روزانه یا سالانه انجام می دهیم بسیار اهمیت دارد. روزانه، مثل پختن یک کیک و سالانه مثل ساختن یک ساختمان. برای ما مهم است که کیکی که می پزیم خوب از فر بیرون آید و طعم مطبوعی داشته باشد یا ساختمانی که می سازیم به خوبی ساخته شود و به موقع تکمیل شود. اگر کیک ما بسوزد یا ساختمان ما فرو ریزد، خود را شکست خورده می پنداریم. حال آن که وقتی شما با پانتوگراف از روی یک تصویر، تصویر دیگری ترسیم می کنید، اگر تصویر اول نابود یا خراب شود، تصویر رسم شده نابود نمی شود.

وقتی شما در حال آماده کردن مقدمات پختن کیک یا ساختن ساختمان (یا هر کار دیگری) هستید همان موقع در حال ساختن خود نیز هستید. «خود سازی» تنها در نماز یا روزه و امثال آن تحقق پیدا نمی کند. بلکه همه تصمیم های ما در ساخته شدن ما مؤثر هستند.

البته اینگونه هم نیست که وقتی شما یک کیک می پزید، پانتوگراف وجود شما هم یک کیک در باطن شما ترسیم کند. یا با ساختن ساختمان، یک ساختمان در ضمیر ما ترسیم شود. بلکه نیت و انگیزه شما از پختن کیک یا ساختن ساختمان و نحوه مواجه شدن با دوراهی ها است که مبنای ترسیم تصویر باطن قرار می گیرد.

وقتی شما یک آجر را جابجا می کنید یا شیر را با شکر مخلوط می کنید یا دکمه کیبورد را فشار می دهید، قصدی و انگیزه ای دارید. در بسیاری موارد و در مورد اکثر افراد این گونه است که خود به درستی از انگیزه های اصلی و واقعی خود خبر نداریم و به آن واقف نیستیم. ولی آنها هستند که ما را به پیش می برند. اگر کسی به قصد این باشد که ساختمانی را بسازد و به قیمت ناعادلانه بفروشد و سودی به جیب بزند، در حین ساختن آن ساختمان، در حال ترسیم تصویر یک موجود طماع است. هر آجری که جابجا می کند و هر طرح و نقشه ای که می ریزد در واقع جابجا کردن سوزن پانتوگراف برای ترسیم یا بهتر بگوئیم «ایجاد» یک موجود طماع است. همان موقع این ساخته شدن در حال وقوع است نه آن که بماند برای بعد از مردن.

کس دیگری که آجرها را جابجا می کند و طرح و نقشه ای می ریزد تا ساختمانی ساخته شود و در همان حال انگیزه او این است کسانی خانه دار شوند و از رنج خانه به دوشی رهایی یابند، در همان موقع پانتوگراف وجود او در حال ترسیم یا بهتر بگوئیم «ایجاد» یک موجود مددکار و یاری رسان است. در اینجا هم این ساخته شدن همان موقع عیناً اتفاق می افتد و چیزی برای بعد باقی نمی ماند.

حال فرض کنید که این دو نفر مثال ما هر دو، کارشان را انجام دهند اما زلزله یا حادثه مشابهی ساختمان های این دو را قبل از تکمیل، خراب کند. در ظاهر می گوئیم این دو نفر به هدف خود نرسیدند و با شکست مواجه شدند. ولی در واقع، آن ترسیم یا ایجادی که در باطن این دو نفر در حال انجام بود، به وضع قبل برنمی گردد. این گونه نیست که با خراب شدن ساختمان فرد طماع، طمع نیز در او از بین برود یا با خراب شدن ساختمان فرد خیرخواه، خیرخواهی او نیز از بین برود.

مثال دیگر: کسی که برای یک میهمانی مشغول طبخ غذاست و برای او مهم است که دیگران از دستپخت او تعریف کنند، در همان حال که غذا را می پزد در حال ایجاد (یا تقویت) یک موجود وابسته و غیر مستقل است. کسی که کار می کند تا درآمد آن را صرف خوشگذرانی کند، در همان حین کار کردن، مشغول ایجاد یک موجود ضعیف و شکننده است که تصویر آن، پس از کنار رفتن پرده ها، به صورت فرار، خود را نشان می دهد.

حال دقت کنید که ما همواره به نتایج ظاهری اعمالمان توجه داریم و برایمان مهم است که به هدفی که قصد آن را داشته ایم برسیم. غافل از این که با هر انتخابی کسی در درون ساخته می شود (چه به هدف نهایی برسیم چه نرسیم) و با ورود به تالار آیینه، فقط با آن کسی که خود ساخته ایم همنشین خواهیم بود.

در این باره به سه مطلب مهم توجه داشته باشید: یک: دستاورد زندگی ما آن تصویری است که پانتوگراف رسم می کند نه آنچه در زمین ایجاد می کنیم. دو: افرادی که در زندگی خود طعم شکست را بیشتر چشیده اند، آمادگی بیشتری برای درک مطالب فوق دارند. سه: استفاده افراطی از ابزارهای تکنولوژیک، به ما برای ساختن دستاوردهای زمینی کمک می کنند نه برای ساختن خودمان. چه بسا باعث دوری ما از مقصد حقیقی مان شوند. (این مطلب به توضیح بیشتری نیاز دارد. بماند برای یک پست مستقل)

مطالبی را قبلا در همین وبلاگ انتشار داده ام تحت عنوان «جهنم، تالار آیینه». و «ما، برای چه اینجا هستیم؟» مطلب فوق با آن مقالات ربط وثیقی دارد.

این سه مطلب را با دقت و تأمل بخوانید و بهره وافر از آن ببرید. چرا که بسیار در خود توجه هستند.



گفته شده است که در احکام فرعی دین سلام شخص یا باید به درجه اجتهاد برسد و بتواند احکام شرعی را از منابع اولیه آن استخراج کند یا آن که از مجتهد اعلم تقلید کند. از آنجا که این تقلید، همان حکم عقلی مراجعه فرد به متخصص در یک رشته خاص است ایرادی بر کلیت آن وارد نیست. اما اگر شخص دیندار بخواهد به واقع دینداری کند و چشمش به روی حقایق باطنی عالم باز شود، نه می تواند مقلد بماند و نه کافی است که مجتهد شود. بلکه لازم است به مقام تحقیق برسد.

تحقیق در اینجا به معنای رایج امروزین آن نیست که در مراکز آکامیک از آن سخن به میان می آید و معادل کلمه Research انگلیسی است. بلکه به معنی محقق شدن حقایق عالم در باطن فرد است. رسیدن به مقام تحقیق یعنی آن که فرد به جایی برسد که حقایق باطنی عالم را در وجود خود وجدان و تجربه کند نه آن که منتظر باشد تا از دیگران بشنود.

شمس تبریزی می گوید در مجلسی بودم که در آن سخن از مسائل علمی می رفت. هر کدام از حاضران می گفت: حدثنی فلان عن فلان عن فلان. (یعنی فلان کس از فلان کس دیگر برایم روایت کرد که چنین است و چنان) اما هیچ کدام از این جماعت نگفت حدثنی قلبی عن ربی (یعنی قلب من از پروردگارم برایم روایت کرد)

شخصی که به مقام تحقیق می رسد، خود با باطن عالم در ارتباط قرار می گیرد و آن را در درون خود می یابد و نیازمند آن نیست که به کتاب و نوشته ای مراجعه کند یا سخن راویان را بشنود. وقتی از این منظر نگاه کنیم باید بگوئیم مردم دو دسته اند. یا محققند یا مقلد. و مقلدها یعنی آنها که به مقام تحقیق نایل نشده اند، خود دو دسته اند: مقلدین عالم و متخصص که ایشان را مجتهد نام نهاده اند و مقلدین غیر عالم که ایشان را مقلد نام نهاده اند. البته به ندرت ممکن است مجتهدی را یافت که محقق نیز باشد ولی افسوس که تعداد ایشان بسیار اندک است. (نظیر آیت الله قاضی طباطبائی)

این مطلب، به نحوی یا مطلب قبل (فرو ریختن اتوریته ها) در ارتباط است. نتیجه این مطلب این خواهد بود که ما، مجتهد را آینه تمام نمای دین ندانیم و این توقع را نداشته باشیم که مجتهد، یک الگوی تمام و کمال دینداری و پیاده شدن دین در روان آدمی باشد. بلکه مجتهد را به عنوان یک متخصص در احکام فرعی دین اسلام محترم بدانیم و در صورت لزوم به رأی او مراجعه نماییم.

اگر چنین نگرشی در ما به وجود آمد، با دیدن انحراف از برخی متولیان رسمی دین، نسبت به کل دین بدبین یا سست نخواهیم شد. همچنان که شما با دیدن سیگار کشیدن یک پزشک، در علم پزشکی تردید نمی کنید بلکه تنها آن پزشک را پزشک بی بند و باری خواهید یافت. ما نیز اگر حد تعالیم رسمی علوم دینی و طلبه بودن و مجتهد شدن را بشناسیم و هر مجتهدی را هم رتبه اولیاء مقرب خداوند ندانیم، ایرادات و ضعف هایی که در همه ما از جمله متولیات امر دین هست، به پای دین نوشته نخواهد شد.



برای چندمین بار در این وبلاگ توصیه می کنم کتاب های محمد جعفر مصفا را بخوانید.

یکی از مطالبی که در آن کتاب ها مورد تاکید واقع شده است رها شدن از سیطره نفوذ افراد و اندیشه هاست.

Author به معنی نویسنده و بانی است و به معنی شخص صاحب حق نیز بکار می رود. Authority یا اتوریته به معنی نفوذ و تسلط و خوشنامی است. تحت تاثیر اتوریته بودن یعنی این که وقتی گفته می شود مطلب خاصی را فلان فرد گفته است، ما بدون بررسی و تحقیق، به صرف آن که این مطلب را آن شخص گفته است بپذیریم.

نمونه بارز تحت تأثیر بودن را در بچه ها می بینیم. در سنین کودکی ما گمان می کنیم پدر و مادرمان یا معلممان از همه انسان های دیگر باسوادتر و داناترند. هر چه ایشان بگویند بدون چون و چرا می پذیریم. تا جائی که داستان طنزی ساخته اند به این صورت که روزی انشتین در یک دبیرستان راه حل متفاوتی برای یک مساله بیان می کند. اما بچه ها راه حل او را نمی پذیرند. تنها به این دلیل که دبیر ریاضی ما این مساله را با این راه حل نمی کند.

یکی از تجربیات بسیار نیکوئی که بنده داشته ام این است که در سال های اول دانشجوئی، در صحت قول بسیاری از بزرگان فکر و اندیشه شک کردم. شبیه به آنچه که دکارت از آن صحبت می کند. و این باعث شد درهای زیادی به رویم گشوده شود.

به طور خلاصه می گویم: اگر با داشتن پیشفرض پا به دنیای معرفت های کشفی و شهودی بگذاریم، خود را دیده ایم نه حقیقت را. اگر بخواهیم به کشف حقیقت نایل شویم، باید این آمادگی را داشته باشیم که در همه آنچه تا کنون به ما گفته اند و ما پذیرفته ایم، شک کنیم. از این شک کردن نهراسیم. گمان نکیم که این شک، ایمان ما را بر باد می دهد. ما اکنون اصلا واجد ایمان نیستیم که بخواهد بر باد رود. ما اکنون واجد عقیده هستیم. اعتقاد داریم که مثلا خدا هست غیب هست قیامت هست و ...  ایمان نداریم. ایمان فقط و فقط پس از آن شک بنیادین محقق می شود.

برای گشوده شدن چشم ها باید اتوریته ها را در جایگاه خود نشاند و نه فوق مرتبت لایقشان. وقتی چیزی را فوق چون و چرا قرار می دهیم، باب تعصب گشوده می شود و باب ایمان و یقین بسته می شود. هیچ انسانی فوق چون و چرا نیست.



بر سر من چه می‌آید و کار من به کجا خواهد کشید؟

انسان‌ها نسبت به این سوال، سه دسته‌اند:

یک دسته همواره در مورد امور روزمره دنیائی خود این سوال را می‌پرسند و بر اساس جواب آن برنامه‌ریزی می‌کنند. به گونه‌ای گام بر می‌دارند که بیشترین منفعت و کمترین ضرر را در زندگی این جهانی ببرند.

دسته دوم کسانی هستند که نفع و ضرر آخرتی را هم به مجموعه نفع و ضررهای خود می‌افزایند و تلاش می‌کنند حداکثر نفع دنیایی و آخرتی را ببرند و کمترین ضرر را متحمل شوند. وضع این افراد بسیار پیچیده‌تر از وضع دسته نخست است و برخی از ایشان، خسر الدنیا و الاخره خواهند شد.

دسته سوم که تعداد بسیار اندکی از کل جمعیت جهان را شامل می‌شود کسانی هستند که اصلا  این سوال را به این صورت از خود نمی‌پرسند. بلکه همواره با خود می ‌گویند:

مهم نیست بر سر من چه می‌آید. مهم آن است که بر سر جامعه بشری چه می‌آید.

در نزد ایشان نفع و ضرر شخصی معنای خود را از دست داده است. از سود و زیان فارغ شده‌اند. رسالت خود را این می‌دانند که در حد توان خود، به حرکت کل جامعه بشری به سوی کمال، کمک برسانند.

مولوی چه زیبا گفته است در وصف ایشان که:

هین بیخ مرگ برکن زیرا که نفخ صوری         گردن بزن خزان را چون نوبهار گشتی

از رستخیز ایمن چون رستخیز نقدی            هم از حساب رستی چون بی‌شمار گشتی

 حضرت علی علیه السلام در جائی، وصف مردان نیک خدا را برای کمیل می‌گفت. در آخر سخنان خود گفت:

آه آه شوقا الی رؤیتهم.

من نیز در این مقال و در این دنیای به شدت تهی از مردان نیک خدا، می نالم که: آه آه که چه مشتاق دیدن ایشان هستم.



این مطلب را برای مخاطبان ویژه می نویسم. اگر گنگ است یا خلاصه و نامفهوم، عذر مرا بپذیرید. توقع می رود به آن به دید یک مطلب ساده نگاه نکنید. توضیح وقت زیادی می طلبد.

آن کس که پی برد که در غیاب حافظه، زمان موجودیت خود را از دست خواهد داد و بتواند کل هستی را به صورت یک کل جوشان و در سیلان ببیند، اذعان خواهد کرد که برای دانستن سرّ عالم، نیازی نیست تواریخ مختلف را مطالعه کنیم و سرگذشت ها را مورد نظر قرار دهیم. برای کسی که از فوق حجاب زمان به عالم می نگرد، دانستن سرّ یک لحظه، معادل است با دانستن سرّ کل خلقت. بر یک کل یکپارچه، قانونی ثابت و یکدست حکمفرماست. کشف آن قانون، کشف راز آفرینش است. برای چنین شخصی، لازم نیست دانه را بکارد تا سبز شده به درختی بدل شود و درخت را ببیند. او دانه را درخت و درخت را دانه می بیند. نطفه را انسان و انسان را نطفه می بیند. دنیا را آخرت و آخرت را دنیا می بیند.

 



یکی از سهمگین ترین مطالبی که سالیان پیش با آن مواجه شدم و بنیان فکری مرا دستخوش تغییر کرد و باب جدیدی را به روی من گشود این بود که از استادی شنیدم:

مهر مادر و عشق مادر، خالص ترین و ناب ترین عشق ممکن نیست!

ابتدا پذیرش این سخن برایم ناممکن بود اما به تدریج دریافتم که آری. آن عشقی که حافظ و مولوی از آن دم می زده اند، عشق مادرانه نیست. بلکه عشق کسانی مثل مادر ترزا یا گاندی است.

فقط کافی است به این نکته توجه کنیم که آیا عشق مادر نسبت به فرزند زنان دیگر نیز مثل عشق او به فرزندان خودش است؟ اگر آری آن مادر واقعا یک عاشق به تمام معناست. اما اگر  نه، نمی توان به او گفت عاشق. او فرزندان خود را دوست دارد. ولی فرزندان دیگران، به چشم او نمی آیند.

عشق تام و تمام که در قلیلی از افراد بشر تا کنون تحقق یافته است، آن است که بی قید و شرط شامل حال همه انسان ها شود. همه همه همه. هیچکس را استثنا نکند.

شیخ ابوالحسن خرقانی (عارف قرن 4 که مزار او در روستای خرقان نزدیک شاهرود قرار دارد) می گفت:

هر کس که به این درگاه وارد شد، نانش دهید و از ایمانش نپرسید. آن کس که به درگاه خدای تعالی به جان ارزد، البته بر خوان بوالحسن به نان ارزد.

وقتی که منصور حلاج را به سوی مسلخ می بردند، درویشی زان میانه پرسید عشق چیست؟

گفت امروز بینی و فردا و پسین فردا. امروز بکشتندش. دگر روز بسوختندش و سوم روز خاکسترش بر باد دادند.

از این روست که مولوی گفت:

عقل، بند رهروان است ای پسر      بند بگشا ره عیان است ای پسر

....

عشق، کار نازکان نرم نیست       عشق، کار پهلوان است ای پسر

و تا وقتی که از این منظر ننگریستم، به رمز اژدها در سنت چینی پی نبردم.



از آنجا که از منظر تکامل و رشد، تفاوتی بین زن و مرد نمی بینم، مساله زن را از منظر زن بودن زن مورد نظر قرار نمی دهم.

آنچه اهمیت دارد، مساله ازدواج است.به خوبی به خاطر دارم که در سال 71 برای ملاقات با استاد مصطفی ملکیان، راهی قم شدم و برخی سوالاتم را از ایشان پرسیدم. از جمله این که ازدواج تا چه حد ضرورت دارد. هنوز صدای ایشان در گوش من است که مطلبی را از شهید مطهری نقل کردند به این مضمون که: در ازدواج برکات و فوایدی است که حتی حضرت عیسی (ع) هم با وجود پیامبر بودن، به خاطر ازدواج نکردن از آن مواهب بی بهره ماند. جناب دکتر ملکیان گفتند: البته من به این شدت نمی توانم این مطلب را بیان کنم اما می توان به جرات بگویم در مورد اکثر انسان ها این بیان شهید مطهری صادق است. ایشان در ادامه گفتند: در روابط عادی بین انسان ها، شما در صورت تمایل می توانید رابطه را قطع کنید اما از آنجا که قطع کردن رابطه زوجیت کار آسانی نیست، این رابطه باعث رشد شخص می شود.

بنده سال بعد از آن ازدواج کردم و به تدریج به درستی این توصیه بزرگان پی بردم. ازدواج برای من مواهبی داشت که در صورت مجرد ماندن هرگز به آن مواهب نمی رسیدم. به طور خلاصه باید گفت شخص، با ازدواج قدم بسیار مهمی را برای بیرون آمدن از زندان خودخواهی برمی دارد. تا قبل از ازدواج، دغدغه او «من» است ولی پس از ازدواج، این «من» به «ما» تبدیل می شود.

نکته مهم اینجاست که اگر شخص در فکر رشد باشد و به تعبیر مولوی، سودای سربالا داشته باشد، این «ما» را گسترده تر می کند تا جائی که شامل کل بشریت بشود. اما صد افسوس که اکثر افراد، پس از ازدواج، به جای ادامه دادن حرکت خود در مسیر اضمحلال «خود» تنها یک خود دو یا چند نفره پیدا می کنند و شاید تا آخر عمر نیز از دایره خانواده بیرون نزنند. گرچه همین هم غنیمت است اما اصلا کافی نیست.

بنده تا کنون بارها و بارها به همسر و فرزندانم ابراز علاقه کرده ام اما هر بار هم به آنها گفته ام که دوست داشتن شما به معنی آن نیست که در دنیا فقط شما را دوست دارم. دوستی من شامل حال همه انسان هاست. دختر چهار ساله خود را همانقدر دوست دارم که آن کودک سیاه پوست آفریقائی را.

خلاصه بگویم: اگر به دنبال لذت بردن از زندگی این جهانی هستی، ازدواج نکن! اما اگر به دنبال رشد و آگاهی هستی و می خواهی چشمانت به روی حقایق عالم غیب باز شود و تلخ و شیرین زندگی این دنیا برایت پذرفتنی است، ازدواج کن.



مطلب زیر، در پاسخ به یکی از دوستان به نگارش در آمد اما هنگام ارسال (در قسمت نظرات وبلاگ ایشان) با این پیغام مواجه شدم که تعداد کاراکترها زیاد است. برای همین تصمیم گرفتم آن را اینجا درج کنم و دیگران را هم در آن سهیم کنم.



ادامه مطلب ...


این مطلب هیچ ربطی به مطالب دیگری که تا این لحظه نوشته ام ندارد. اما دانستن آن مفید است.

قصد درام نکته ای را متذکر شوم که شاید نشنیده باشید.

به احتمال زیاد، می دانید که ساکنان آپارتمان ها، ماهیانه مبلغی را تحت عنوان شارژ ماهیانه به مدیر ساختمان پرداخت می کنند.
کلمه شارژ (در مورد ساختمان) یک غلط مصطلح است.
صحیح آن «حق اشتراک» است. کلمه اشتراک به زبان انگلیسی می شود:
Share
که در کتابهای قدیمی فارسی می نوشتند شار ولی تلفظ صحیح آن شیر بر وزن غیر است.
در سال های اول رایج شدن این کلمه، مردمی که نمی دانستند شار به چه معناست، گمان کردند این، همان شارژ است و این کلمه را به کار بردند.
امروز، این غلط آنقدر رایج شده است که اگر کسی صحیح آن را به کار ببرد مردم حرف او را نمی فهمند.
اگر این موضوع برایتان جالب بود، آن را با دیگران در میان بگذارید.



حافظ (علیه الرحمه) گفت: الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها ـ که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها

شبیه به همین تعبیر را برای آزادی نیز می توان به کار برد. آزادی نام زیبایی دارد و در نگاه اول همه طالب آن می شوند اما وقتی به متن آن وارد می شوند می بینند که آزادی بار بسیار سنگینی است. از این رو به صورت پنهانی و خیلی محترمانه! از آن چشم پوشی می کنند و آن را زمین می نهند تا نفس راحتی بکشند.

سرّ این مطلب آن است که آدمیان مایلند مسئولیت خود را بر دوش کس دیگری بیندازند و از مواجهه مستقیم با طوفان حوادث و بلایا بپرهیزند. شخص با زبان بی زبانی می گوید: من حاضر به جانبازی هم هستم اما از من نخواه که مسئولیت انتخابهایم را بر دوش گیرم.

به عبارت دیگر، حاضرم بمیرم ولی مسئول نباشم. و آزادی یعنی پذیرش مسئولیت! از این روست که آدمیان از آزادی گریزانند.




ادامه مطلب ...


در آخرین دقایق سال نود این مطالب را می نویسم
امسال برای من دو خصوصیت داشت. یکی ان که در چهلمین سال عمرم به سر می بردم و دیگری این که امسال به مطالعه کتاب های محمد جعفر مصفا سپری شد.
مناسبت اول چندان اهمیتی ندارد چرا که خود به خود واقع می شود مهم آن است که شما نسبت به گذر ایام عمرت بی اعتنا نباشی. در آن صورت هر روز و هر هفته برای تو عید خواهد بود. اما مورد دوم یعنی مطالعه کتاب های مصفا بسیار حائز اهمیت است چرا که برای من مثل تشنه ای بود که به آب رسیده است. از وقتی که کتاب های او را شروع کردم تقریبا مطالعه سایر کتب را تعطیل کردم.
اکنون از این تصمیم راضیم و همه کسانی را که مطالب مرا می خوانند به اتخاذ این تصمیم فرا می خوانم.
شما اگر به دنبال یک سانحه دریائی، جزو گروه نجات یافتگان باشید، مهم نیست که کی و چگونه نجات یافتید. بالاخره به ساحل نجات رسیده اید و اگر جز غرق شدگان باشید، باز فرقی نمی کند در همان دقایق اول غرق شوید یا آن که پس از ساعت ها سرگردانی در دریا اسیر کوسه ها شوید.
مطالعه و دریافت مطالب مصفا یعنی خروج از گروه غرق شوندگان و دخول به جرگه نجات یافتگان.
اطرافیان من می دانند که اهل مبالغه نیستم و اگر در جائی غلیظ و شدید صحبت کردم حتما برای آن دلیل دارم. اکنون نیز برای این مطلب دلیل دارم. اما از آوردن دلایل خود می اجتنابم!
چرا که اگر کسی نخواهد وارد گروه مطالعه کنندگان آثار مصفا شود دلایل من او را سودی نخواهد بخشید و اگر کسی وارد این گروه شود، خود، درخواهد یافت و به دلایل من نیازی نخواهد داشت.
در عین حال اگر کسی لب مرز بود و احتیاج به مشوق داشت کافی است با بنده مکاتبه کند.
چند سال پیش که کتاب های دکتر وین دایر را مطالعه می کردم با خود می گفتم ای کاش مانند او را در ایران داشتیم. اکنون می گویم اگر مشتاق ملاقات با وین دایر هستید به ملاقات مصفا بروید گرچه مقایسه هیچ دو انسانی صحیح نیست بخوص وقتی حرفی برای گفتن داشته باشند.

.
برای بار چندم و مکرر در مکرر شما را به مطالعه آثار مصفا دعوت می کنم.

.
سال نود برای من بسیار سال خوبی بود چرا که با مصفا مأنوس بودم.

.
شما می توانید این موهب را در سال نود و یک نصیب خود کنید.
بنده نیز همواره برای درک بهتر کتب این مرد، در خدمت شما عزیزان هستم و هر کمکی از دستم برآید دریغ نخواهم کرد.
برای خود کاری کنید - اگر هنوز رمقی از نور الهی در شما باقی است.



(این مطلب پزشکی نیست! یک مثال است. مثال خیلی خوب. اطرافیانم به من می گویند تو خوب مثال می زنی. نمی دانم نظر شما چیست.)




ادامه مطلب ...


پیش از این در باره محمد جعفر مصفا و کتاب های او مطلبی را نگاشته بودم. بهتر است سیر مطالعه کتاب های او با کتاب «تفکر زائد» آغاز شود.

اکنون به این باور رسیده ام که هر انسانی که بخواهد از صندوق باورهای ناصواب بلکه صندوق توهمات رها شود و پهنه آسمان را ببیند، باید کتاب های مصفا را بخواند.

بنده، آن قدر بر این مطلب مصرّم که هر گاه جوانی به خواستگاری دخترم بیاید، به جای شرط گذاری های بی پایه و ناروا از قبیل خانه و ماشین و غیره، اولین مطلبی که از او خواهم خواست و بلکه تنها شرط مهمی که با او خواهم کرد این است که اگر کتاب های مصفا را نخوانده است، بخواند و اگر خوانده باشد، او را محک خواهم زد که آیا از صندوق توهمات رها شده است یا آن که مطالعه کتاب های مصفا را هم وسیله ای برای فربه تر کردن «خود» قرار داده است.

(نمی دانم با این شرطی که گذاشته ام، برای دخترم شوهر پیدا می شود یا روی دستم خواهد ماند!)



جهت انجام یک امر خطیر به چند نفر زن و مرد شجاع! نیاز است.

البته نه آن شجاعتی که در اکثر اذهان متبادر می شود. بلکه منظور از زن و مرد شجاع انسان هایی هستند که خصوصیات زیر را دشته باشند:

هر جا کم کاری یا قصوری از ایشان سر زد، بدون آن که احساس خاصی  به ایشان دست دهد، بتوانند از دیگران عذر خواهی کنند

هر گاه بر اساس تمایلات خود مسیر کاری را منحرف کردند و دیگرانی گریبان ایشان را گرفتند، به جای متوسل شدن به توجیهات غیر صادقانه، حقیقت مطلب را بیان کنند. مثلا بگویند ما می خواستیم از قبل این پروژه سود بیشتری ببریم به همین دلیل کار را به این صورت انجام دادیم.

هر گاه با کسی اختلافی پیدا کردند، برای صلح و آشتی پیش قدم باشند و منتظر طرف مقابل یا یک واسطه نباشند.

مسئوولیت انتخاب های خود را بر عهده بگیرند و همواره به دنبال انداختن توپ در زمین حریف نباشند.

از این که دیگران شکست ایشان را ببینند احساس خاصی پیدا نکنند.

از این که دیگران اشک ایشان را ببیند اجتناب نکنند و نیز به دنبال نشان دادن اشک خود به دیگران نباشند.

کلا از سود و زیان رها باشند.

در صورتی که در بین هفت میلیارد انسان روی کره زمین، صد نفر انسان با خصوصیات فوق سراغ دارید ما را مطلع سازید.

با تشکر و امتنان



جای خودت را در این هستی بشناس و کار خود را بکن نه کار دیگرای را.

این جهان یک کل یک پارچه است. ما معمولا کلمه کل را در برابر جزء قرار می دهیم و می گوئیم این اجزاء بر روی هم یک کل را تشکیل می دهند. بعد از مردن و پس از باز شدن چشم ما به روی حقایق برتر، درخواهیم یافت که این عالم کلی است که جزء ندارد بلکه با همه عظمت و با همه گونه گونی اش، یک پیکره یکپارچه است.

اما اکنون که ما هنوز به آن دید نرسیده ایم، لا اقل می توانیم با تعقل، پی ببریم که همه این اجزائی که پیرامون خود می بینیم و همه افراد انسان و سایر موجودات، به سوی مقصدی واحد رهسپارند و در این سیر فراگیر و کلی، هر کسی در جائی قرار دارد.

نکته اساسی و بسیار مهم این است که اگر تمنای جائی غیر از آنجائی که برای آن آفریده شده ای را بکنی، در واقع هیچ جا نخواهی بود. نه نقش خود را به درستی ایفا می کنی و نه آن نقشی را که برایت مطلوب است.

البته این سخن، نافی اختیار بشر نیست و همانی نیست که پیش از این پادشاهان برای توجیه ظلم خود می گفتند خداوند عده ای را سلطان و عده ای را رعیت آفریده است. بلکه به این معناست که هر کسی در این نظام یکپارچه، با استعدادها و توانائی هایی و نیز با ضعف ها و محدودیت هایی به دنیا می آید. اگر خودش را بشناسد، هم ضعف ها و محدودیت هایش را و هم توانائی ها و استعدادهایش را و در مسیر شکوفائی استعدادهایش گام بردارد، فطرت خداداد خود را شکوفا کرده است و نقش خود را به عنوان مهره ای از مهره های هستی به درستی انجام داده است. اما اگر بخواهد جایگاهش مانند کسی باشد که از نظر استعدادها و محدودیت ها با او متفاوت است، نه نقش خود را به درستی ایفا می کند و نه نقش او را. خود را ضایع می کند.

متاسفانه در جامعه بشری امروز، که مقایسه و رقابت، به طور مداوم به کشت و کشتار معنوی انسان ها مشغول است و این خلق احسن خدا را به اسفل سافلین می کشاند، هر کسی می خواهد شبیه کسی دیگر (که گمان می کند از او بالاتر است) بشود و نقش خود را فراموش کرده است. به همین دلیل است که این نمایش خلقت، تا این حد ناهنجار شده است و دل همه اهل دل را به درد آورده است.



بی مقدمه خدمت همه عزیزانی که وقت خود را صرف مطالعه در زمینه عرفان و خود شناسی می کنند عرض می کنم که همواره امید و نشاط خود را حفظ کنید و اطمینان داشته باشید تلاش شما به ثمر خواهد نشست. حتماً نتیجه مطلوب عایدتان خواهد شد.



ادامه مطلب ...


در گذشته که سیستم های ارتباطی به گستردگی امروز نبودند، این امکان وجود داشت که با اعمال محدودیت های فیزیکی، از بروز برخی انحرافات جلوگیری کرد. مثلا فقط کافی بود شما رفت و آمدهای فرزندان خود را پایش کنید و تحت نظر بگیرید. می توانستید تا حد زیادی جلوی انحراف ایشان در ارتباط با دیگران را بگیرید. خیلی ساده. خیلی راحت.



ادامه مطلب ...


در عنوان فوق زیاد توقف نکنید. فعلا عنوان بهتری به نظرم نرسید.

یکی از مسائل بسیار مهم و اساسی که به حمد الله باب آن در سال های اخیر به رویم باز شد و در حال شکوفائی است، این است که جایگاه هر فرد انسان را در پیکره انسانیت بهتر شناختم.

ما خود را مهم می دانیم. خود ما برای خودمان بسیار عزیز و محترم است. به همین دلیل قادر به درک جایگاه خود در هستی نیستیم. چرا که این درک، مستلزم پا گذاشتن بر روی خویشتن است و آن عزیز دردانه را از تخت سلطنت به زیر کشیدن. ما مایل به انجام چنین کاری نیستیم. به همین دلیل جایگاه خود را هم در هستی، در نمی یابیم.



ادامه مطلب ...


ای خدا بنمای جان را آن مقام / که در او بی حرف می روید کلام

قدرت تکلم را یکی از امتیازات مهم بشر بر سایر مخلوقات می دانیم. واقعا هم همین طور است. اما این که گمان کنیم ارتباط از طریق کلام و نوشته، عالی ترین نوع ارتباط است، اشتباه است و نشانه نشناختن حقیقت وجود آدمی است.

اگر در خود عمیق شویم، می بینیم که آنچه بر زبان می آوریم، در آخرین منزل، که از دهان ما خارج می شود و به سمت گوش شنونده می رود (یا نوشته می شود) لباس لفظ می پوشد. لباس لفظ می پوشد، یعنی این که به یکی از زبان های رایج (فارسی، عربی، انگلیسی و ...) در می آید. قبل از آن که به لباس لفظ در آید، به صورت یک تصویر ذهنی در ضمیر ما شکل می گیرد. اگر ما میتوانستیم به نحوی آن تصویر را به ذهن مخاطب خود منتقل کنیم، دیگر محدودیت های زبان، از قبیل نبودن کلمه مناسب برای منظور ما یا معانی متعدد یک کلمه، دست و پا گیر ما نبود. بدون این محدودیت ها تصویر به ذهن مخاطب انتقال می یافت و حتی اگر مخاطب، متعلق به قوم و ملیتی دیگر بود، منظور ما را درمی یافت.

در یک سطح بالاتر، باید گفت حتی آن تصویر ذهنی، نیز از موطن دیگری نشأت گرفته است که معانی در آن موطن، بی صورت هستند. یعنی نه تنها به هیچ لفظ خاصی در نیامده اند، بلکه حتی به صورت ذهنی خاصی نیز در نیامده اند. در آن موطن، تنها معنای بی شکل حضور دارد. اگر ما می توانستیم معنای بی صورت را به مخاطب خود انتقال دهیم، حتی محدودیت های صورت ذهنی نیز دست و پا گیر ما نبود و ما می توانستیم اطمینان داشته باشیم که مخاطب منظور ما را به درستی دریافت کرده است.

البته متوجه هستید که به کار بردن کلمه مخاطب در اینجا از روی تسامح است. چرا که مخاطب یعنی کسی که مورد خطاب واقع می شود و خطاب یعنی گفتگوی زبانی. حال آن که در این مقام، خطاب و مخاطبه جائی ندارد. بلکه معنائی که صورت ذهنی کلام از آن نشأت می گیرد، منتقل می شود. به این ترتیب است که عصمت در دریافت شکل می گیرد.

برخی از وعاظ و نویسندگان در بحث نزول دفعی قرآن، انتقال داده ها در حافظه های کامپیوتری را مثال می زنند و به زعم خود گمان می کنند که به مثال خوبی دست یافته اند و از این طریق می توان به راحتی حقیقت امر را برای افراد مشخص کرد. حال آن که این ساده لوحی است که گمان کنیم دریافت آن حقایق عالی (نزول وحی) مانند انتقال میلیون ها بایت داده پراکنده صورت می گیرد. نزول دفعی قرآن و به طور کلی دریافت حقایق عالیه، یعنی آن که شخص به اندازه ای اوج بگیرد که به آن سطح از درک برسد که با معانی ارتباط برقرار کند. در آن مقام تفرقه و کثرت نیست. تدریج و زمان معنا ندارد. بلکه می توان گفت آن شکل از دریافت، حتما به صورت دفعی، صورت می پذیرد و امکان ندارد تدریجی باشد.

توضیح بیشتر باشد برای بعد. انشاء الله.



خداوند را  هزاران  بار شاکر و سپاسگزارم که نعمت اشک را از بهشتش به سوی جهنم دنیا فرستاد تا گاهی اوقات آتش آن را سرد کند و توان تحمل آن را داشته باشیم.

قصد دارم بعضی از دفعاتی که از این نعمت بیشتر بهره برده ام و به زبان خودمانی «یک دل سیر» گریسته ام را با شما در میان گذارم. اما قبل از آن به نکاتی اشاره می کنم. بسیار مهم است. بخصوص برای مردان.

گرچه در مواردی، گریه نشان ضعف است اما شما آن را دلیل ضعف نگیرید. اگر چنین کنید، از این نعمت بزرگ محروم خواهید ماند. از این که در مقابل دیگران گریه کنید، هیچ ترسی به دل راه ندهید. بگذارید دیگران شما را این گونه بشناسند. بگذارید بگویند فلانی اشکش در آستینش است. چه ایرادی دارد؟ آیا اگر قلب شما همیشه آماده پرواز باشد بهتر است یا این که در مقابل مردم، به ظاهر، متعادل جلوه کنید؟

منتظر این نباشید که در جلسه ای همه، حالت عزاداری پیدا کنند که شما هم همراهی کنید. وقتی بقیه در شرایط عادی هستند و سرگرم کار و زندگی خود، اجازه دهید اشک شما جاری شود. با امور متعالی مأنوس باشید تا راحت تر بشکنید و اشکتان جاری شود.

باز خداوند را برای همه غم ها و شادی هایی که ارزانیم کرده است سپاسگزارم. برخی از دفعاتی که به خاطر دارم که آسمان دلم ابری شد و بارید از این قرارند:

چندین سال پیش یکی از دوستان الاهیم به ملکوت پیوست. خبر رحلت او مرا دگرگون کرد. ... شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت. / روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت. / گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود. / بار بربست و به گردش نرسیدیم و برفت ...

بار دیگر زمانی بود که می توانم بگویم جزو بهترین ایام عمرم بود. آن زمان که در دوره های «بنیان» شرکت داشتم.

بار دیگر زمانی بود که مشغول مطالعه کتاب منطق الطیر عطار بودم و به داستان «شیخ صنعان» رسیدم. رحمت خداوند بر عطار نیشابوری که چنین آتشی در این داستان بر پا کرده است.

بار دیگر، وقتی بود که مشغول خواندن داستان آرش کمانگیر بودم. اثر بیاد ماندنی سیاوش کسرائی. این داستان را زمانی که کلاس پنجم ابتدائی بودم خوانده بودم اما بار دوم در سنین میان سالی، معنای رشادت و مردانگی را بهتر در می یافتم.

...

آری آری جان خود در تير كرد آرش
 كار صدها صد هزاران تيغه شمشير كرد آرش

...



محمد جعفر مصفا چند کتاب به رشته تحریر در آورده است که خوب است مطالعه آنها با کتاب «تفکر زائد» شروع شود و به دنبال آن کتاب «با پیر بلخ» و سپس «رابطه» و به دنبال آن بقیه کتب این نویسنده.

این کتاب ها را به همگان توصیه نمی کنم.

کتاب های این نویسنده تنها برای کسانی مفید است که به جد، دنبال برون رفت از کشمکش های درونی هستند و حاضرند در این راه، از موقعیت و شخصیت موهوم و ذهن ساخته خود بگذرند و از نو متولد شوند.

اگر به دنبال یادگرفتن مطالب جدید برای خود یا برای تدریس هستید، سراغ این کتاب ها نروید.

شنیده اید که «ملا شدن چه آسون. آدم شدن چه مشکل» کتاب های این نویسنده برای آدم شدن است نه برای ملا شدن. از این رو تنها به کسانی توصیه می شود که شجاعت از خودگذشتگی را دارند.

ــــــــــــــــ

بعد از تحریر:

چند روز پیش موفق شدم کتاب های «هله» و «آگاهی» را نیز از این نویسنده مطالعه کنم. باید بگویم در تمام عمرم (که همواره قرین کتاب و مطالعه بوده است) کتبی به این خوبی نخوانده ام. اگر هم کتاب هایی بوده است که همین مقدار قابل توصیه بوده اند، به این دلیل بوده است که مطالبشان، همین مطالب بوده است.

جناب آقای مصفا، بر خلاف بسیاری از نویسندگان، تنها به ریشه پرداخته است و هر عمل اصلاحی که جنبه بتونه کاری و ماستمالیزاسیون داشته باشد را به شدت رد می کند. چرا که شخص چندین سال مشغول آن می شود و گمان می کند روزی به مقصد خواهد رسید حال آن که هر روز از صندوقی به صندوق دیگر می رود و موفق به دیدار با آسمان نخواهد شد. گر ز صندوقی به صندوقی رود      او سمائی نیست! صندوقی بود.



در روزهای بارانی تهران، این اتفاق که برای چند تن از هموطنان ما رخ داده بسیار تأمل برانگیز است. لینک خبر را کلیک کنید:

راننده تاکسی و اختلاس بزرگ



مدتی پیش یکی از بستگان عزیز، قصد سفر کربلا داشت. در پی مسئله ای که بین من و ایشان اتفاق افتاده بود، مطالبی را برایشان ارسال کردم. از آنجا که این مطالب برای بسیاری از ما می تواند مفید باشد، امروز به مناسبت روز عرفه و عید قربان، آن را در اختیار شما هموطنان گرامی گذاشتم.

در ادامۀ مطلب آن را پیگیری نمائید:



ادامه مطلب ...


مولوی گفت:

دشمن خویشیم و یار آنکه ما را می کشد / غرق دریائیم و ما را موج دریا می کشد

زان چنین خندان و خوش ما جان شیرین می دهیم / کان ملک ما را به شهد و شیر و حلوا می کشد

خویش فربه می نمائیم از پی قربان عید / کان قصاب عاشقان بس خوب و زیبا می کشد

...

تا وقتی که به جد، پای در مسیر اصلاح خویشتن نگذاشته ایم و به اصلاح ظواهر امور مشغولیم، قربانی نمی کنیم و اگر هم بکنیم، حیوان بیچاره ای را سر می بریم. ای بسا که در خرید خانه یا خودرو، حیوانی را قربانی کنیم و مشرکانه، خون آن حیوان را به پلاک خانه یا خودرو بمالیم. حال آن که خداوند صراحتاً گفت: گوشت و خون قربانی به خداوند نمی‌رسد بلکه این تقوای قلبی شماست که به خدا می‌رسد.

اما آن کس که در مسیر خودسازی جدی است، به این نتیجه می رسد که تا وقتی که «خود» را قربانی نکند، کار، تمام نیست و گویا کاری نکرده است. به این نتیجه می رسد که مهمترین مانع در راه وصول او به حقیقت، خود اوست. باید خود را بکشد. چقدر زیباست داستان ققنوس افسانه ای! پرنده ای که خود را در آتش می سوزاند و از خاکستر او، ققنوسی تازه و جوان سر بر می آورد. این داستان، داستان انسان است. داستان من و تو. که آیا حاضریم خود را در آتش بیندازیم یا نه؟ انسانی که در کورۀ خودسازی، هواهای خود را می سوزاند و گویا چیزی از او باقی نمی ماند، در واقع همان ققنوس است که در افق بالاتری متولد می شود و آنچه را نادیدنی است، می بیند.

این خود را کشتن، آنجا تحقق پیدا می کند که بدون هیچ چشمداشتی، در خدمت خدا و بندگان او باشی. برایت فرقی نکند که این عمل تو، به نفع توست یا به ضررت. تنها معیار تو، این باشد که آیا این عمل یا این موضع گیری، به نفع جامعۀ بشری هست یا نه. آن عملی را که نفعش به دیگران می رسد، ترجیح می دهی. حتی اگر از بابت آن سودی نبری و زیان کنی و عملی را که به نفع کلی انسان ها و حیات جمعی نیست، انجام نمی دهی حتی اگر سود تو در آن باشد.

چنین انسانی با سود و زیان وداع کرده است و فارغ از اندیشۀ آن شده است. خیرخواهی، خاصیت او و نحوۀ وجودی او شده است نه رابطۀ او با افرادی خاص. اینجاست که عشق بی قید و شرط محقق می شود. عشقی که به هیچ شرطی مشروط نیست. این گونه نیست که تنها نزدیکان یا هموطنان یا هم کیشان را شامل شود. بلکه همۀ ابناء بشر و حتی کل آفرینش را در بر می گیرد.

هموطن عزیزی که این سطور را می خوانی! در اعمال و رفتار خود از این پس دقت کن. ببین آخرین بار که عملی را انجام دادی که نفع آن به دیگران می رسید و در آن به دنبال هیچ نفع دنیایی یا آخرتی نبودی کی بود؟ اصلاً آیا تا کنون چنین عملی از تو سر زده است؟ اگر پس از این از این منظر به اعمال و انگیزه های خود بنگری، خواهی دید که خودکشی واقعی که ما را به خدا می رساند، کار آسانی نیست. همواره باید مراقب خود باشی و قدم به قدم پا بر سر خویش بگذاری و خود را قربانی کنی. آری باید آگاهانه و با انتخاب خود و نه از سر ضعف و زبونی، خود را قربانی کنی. تنها در چنین صورتی است که به ملکوت آسمان ها راه می یابی و جاودانه می شوی.



ما اینجا (در این جهان خلقت) نیستیم تا خانه بسازیم، زاد و ولد کنیم، شغل ایجاد کنیم، صنعت و کشاورزی به وجود آوریم، با هم بجنگیم و هر کار دیگری از این قبیل. ما تنها برای یک منظور اینجا هستیم. ما اینجائیم تا یگانگی خود و عالم هستی را دریابیم. ما اینجائیم تا پس از یک سیر طولانی، چشم باز کنیم و ببینیم که سی مرغ، همان سیمرغ است.

تمام آنچه در این مسیر رخ می دهد، از قبیل جنگ و صلح و شغل و ازدواج و صنعت و مصیبت و فاجعه و پیروزی و شکست و غیره، برای آن است که وجود ما را متسع سازد و ظرفیت ما را بالا ببرد. آن کس که دنیا را با این چشم می بیند، جنگ و صلح، سود و زیان، مدح و قدح، ستایش و نکوهش، برایش یکسان خواهد شد. او تنها به پرورش یافتن خود و همراهان خود نظر دارد. به رشد، کمال و آگاهی نظر می کند و به این نقطه می رسد که: انسان، کاری مهمتر از خودسازی ندارد.



فردا که پرده ها از پیش چشم ما به کناری رود خواهیم دید که جهنم، چیزی نیست جز تالاری که از همه طرف آیینه کاری شده است و خود ما را به ما برمی گرداند. مثل این است که در یک سالن، با چندین نفر آدم که همگی عین خود من هستند، همنشین و همراه هستم.

با مردن ما اتفاقی که می افتد این است که ما، با وجود عریان و بی پرده خود مواجه می شویم. ما را به خود ما نشان می دهند. اگر زیبا باشیم زیبائی می بینیم و اگر زشت باشیم زشتی می بینیم.

ای دریده پوستین یوسفان!       گرگ برخیزی از این خواب گران.



یکی از بازدید کنندگان عزیز سایت از طریق بخش نظرات تقاضایی را مطرح کرده بودند که پاسخ ایشان برای آدرس صندوق پستی شان ارسال شد. اما از آنجا که این پاسخ می تواند برای برخی دیگر از دوستان تازه وارد حاوی نکات آموزنده باشد آن را عیناً در زیر نقل می کنم.

با سلام و آرزوی نیکبختی

بنده کمیلی پور هستم. مدیر وبلاگ به سوی یگانگی. از نظر لطف و عنایت شما بسیار ممنون و سپاسگزارم.

تقاضای تبادل بنر کرده بودید. بنده به وبلاگ شما سری زدم. جالب بود ولی هیچ تناسبی با مطالب وبلاگ بنده نداشت تا بتوانیم تبادل لینک یا بنر داشته باشیم. از زمان تولد اشعار رپ فارسی تا کنون، تنها شعر رپی که بنده شنیده ام و می توان از آن برداشت عرفانی کرد شعر گذر گذر محسن نامجو است.

غیر از این شعر، هیچ شعر و آواز رپی را ندیده ام که بتواند کمکی به رشد و تعالی انسان بکند. شاید برای دقایقی درد ما را تسکین دهد اما مشکلی را حل نمی کند.

احتمالاً مطالب بنده با افق فکری شما فاصله داشته باشد. اما در عین حال من، شما و همۀ دوستانتان را دوست دارم و برایتان آروزی نیکبختی روزافزون می کنم.

اگر بتوانید با کتاب منطق الطیر عطار نیشابوری ارتباط برقرار کنید از همۀ غم ها و اندوه ها رهایی پیدا می کنید.

سربلند و پیروز باشید.



صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد