درباره وبلاگ


فرصتی برای مشاهدۀ دوردست نزدیک
آخرین مطالب
پيوندها


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 6
بازدید هفته : 105
بازدید ماه : 440
بازدید کل : 177064
تعداد مطالب : 63
تعداد نظرات : 54
تعداد آنلاین : 1

به سوی یگانگی
مکانی برای مشاهده دوردست نزدیک




اگر برای کسی رشد و تعالی اهمیت داشته باشد، شکست، مصیبت، فقدان عزیزان، زندان و هر نوع فشار دیگری، مایۀ پیشرفت و تعالی است. چنین کسی، از هر چیزی، چه زیبا و چه زشت، پله ای می سازد برای رشد و تعالی. اما کسی که به فکر رشد و تعالی نیست،حتی موقعیت های خوب نیز بهره ای به او نمی رسانند. مانند همسران بعضی از پیامبران و امامان و اولیاء خدا. با یک مرد بزرگ زندگی می کند اما چون دغدغۀ رشد یا سودای سربالا ندارد، به ظواهر زندگی خود مشغول است و بهره ای از معرفت و آگاهی همسر خود نمی برد.

مولانا مثال می زند: اگر طنابی در چاهی آویزان باشد و تو را در هوا معلق داشته است، می توانی آن را گرفته به سوی بالا حرکت کنی و خود را از دل چاه برهانی یا آن که به خود طناب یا دیوارۀ چاه مشغول شده به تدریج به سوی پائین بروی و به قعر چاه برسی.

نیست جرمی مر رسن را ای عنود / چون تو را سودای سربالا نبود.



آیا ما عظمت عالم خلقت را درک می کنیم که می گوئیم الله اکبر؟

این سوال مطرح است که ما چگونه می توانیم در عباداتی مانند نماز حضور قلب داشته باشیم؟ تا کنون جواب های مختلفی به این سوال داده شده است که دوستان عزیز می توانند در کتاب هایی در این باره آن را پیدا کنند. اما بنده پاسخ دیگری به این سوال می دهم. این سوال، از آن سوال هایی که حل آن، جز از طریق پاک کردن صورت مسئله امکان پذیر نیست.

این پاسخ در بادی امر، عجیب به نظر می رسد اما توضیح آن را در «ادامۀ مطلب» خدمتتان عرض می کنم:

 



ادامه مطلب ...


زمانی که فرزندم می خواست در سال دوم دبیرستان انتخاب رشته کند، او را تشویق کردم که رشتۀ ریاضی را انتخاب کند. نه از آن رو که به مهندسی و رشته های فنی علاقه داشت و می خواست در این زمینه ادامه تحصیل دهد. بلکه بر عکس، سمت و سوی علاقۀ او به سوی رشته های هنری بود. اما از آنجا که استعداد ریاضی هم داشت او را به تحصیل در رشتۀ ریاضی تشویق کردم. چرا؟ دلیل این تشویق را در «ادامۀ مطلب» بخوانید:



ادامه مطلب ...


سال گذشته در همین ایام برخی از بستگان ما قصد سفر حج داشتند. متنی که در «ادامه مطلب» می آید، هدیه ای است که به آن عزیزان دادم و اینک آن را در دسترس همۀ بازدیدکنندگان گرامی می گذارم تا اگر توفیق این سفر معنوی را یافتند، بهرۀ خود را افزون تر کنند. انشاء الله.

در ضمن به این مطلب توجه داشته باشید که این متن به صورت خلاصه نگارش شده است و برخی ازقسمت های آن برای افراد کم زمینه ثقیل است. از این رو لازم است با دقت و تامل بیشتری خوانده شود.



ادامه مطلب ...


یکی از دوستان در باره سخنی از بودا سوال کرده بود که آیا این مطلب صحیح است یا نه؟ آنچه در «ادامۀ مطلب» آمده است پاسخی است مختصر به سوال این دوست عزیز و بزرگوار



ادامه مطلب ...


از دوران کودکی به خاطر دارم که روی در اداره بهزیستی شهرمان نوشته شده بود: روزی یک کار نیک انجام بده. آن موقع برای من که هنوز به طور کامل سیب آدم را نخورده بودم و از بهشت قبل از دنیا بیرون نیامده بودم و به عبارت دیگر، مثل امروز، جهنمی نشده بودم، تعجب آور بود که چرا روزی یک کار نیک؟ چرا در طول روز همۀ کارهای ما نیک نباشد؟

سال ها گذشت. تا بالاخره دستان یاری رسان خداوند مرا با پدیدۀ عشق بی قید و شرط آشنا کرد و نسیم هایی از بهشت پس از دنیا بر جهنم من وزیدن گرفت. دانستم که آن اکسیری که مس ها را مبدل به طلا می کند همان عشق است. با خود عهد کردم که گاهی اوقات! از من کاری عاشقانه سر زند. اما دیدم که آسان نیست. از فرزندانم خواستم که شما که پاکترید، عزم خود را جزم کنید که در هر روز حداقل یک کار عاشقانه انجام دهید. اما آنها هم نتوانستد.

به حرف حافظ رسیدم که گفت: الا یا ایها الساقی ادر کأسا و ناولها / که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها. آری کار عاشقانه یعنی آن که عملی از تو سر زند که در آن تنها و تنها رساندن خیر به دیگران مد نظر باشد و نه منفعتی که به تو می رسد. تازه آن موقع بود که پس از تأمل در اعمال خویشتن، پی بردم که هر کاری که می کنیم، به نحوی به منفعت دنیایی یا آخرتی ما مربوط می شود و بسیار به ندرت اتفاق می افتد که کاری عاشقانه و از سر خیرخواهی محض، بدون توجه به نفع دنیائی یا آخرتی آن، از ما سر زند. در بند بودن خود را احساس کردم و تصویری را که دانته در کتاب کمدی الهی از جهنم ترسیم کرده است، منطبق بر همین دنیا دیدم.

آن روایت را از پیامبر اکرم به خاطر آوردم که اگر کسی بدون هیچ نیاز و احتیاجی به ملاقات دوست خود برود، گوئی به زیارت خدا رفته است. در آن موقع بود که به این نتیجه رسیدم که اگر به من بگویند تنها یک بیت از دیوان حافظ انتخاب کن باید بگویم:

عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید  /  ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی.



چگونه است که گاه در بکار بردن کلمات و توصیف ها بی دقتی و بی مبالاتی می کنیم؟ کسی را به شدت می ستاییم یا به شدت تقبیح می کنیم. شدیداً می نالیم یا شدیداً ابراز رضایت می کنیم. به نحو مبالغه آمیز ابراز دوستی می کنیم یا بر عکس، ابراز دشمنی.

    من از همسر و فرزندانم خواسته ام که کلماتی مثل: شدیداً، هرگز، به هیچ وجه، همه اش، کاملاً، صد در صد، بی نهایت، یه عالمه، فدایت بشوم، قربان بروم و امثال آن را با احتیاط و با اندیشه به کار برند. با خود بگویند آیا واقعاً من حاضرم فدای فلان کس بشوم؟ یعنی در راه او بمیرم؟ آیا این چیزی که آن را یک عالمه می دانیم، واقعاً به اندازۀ یک عالم است؟

    استاد اخلاقی داشتیم که یادش گرامی باد. می گفت: در تعارفات خود نگوئید: قربان شما. چرا که نه شما حاضرید قربانی او شوید و نه او لایق این است که شما قربانیش شوید. به جای آن بگوئید: مخلص شما.

  امروز که پس از چندین سال به سخنانش می اندیشم می بینم چه توصیۀ حکیمانه ای به ما کرده است. اخلاص بزرگترین سرمایۀ آدمی است. هم در مقابل خداوند و هم در مقابل بندگان. پس جز در مورد اولیاء خاص خداوند، نگوئیم قربان شما و یا قربانت بروم. در عوض بگوئیم مخلص شما.

 یکی از اساتید دیگر می گفت: آن کس که در زبان خود فاقد انضباط باشد، در اندیشه نیز منضبط نخواهد بود. آن کس که کلمات را بدون توجه به بار معنایی آن ها و با آسان گیری استفاده کند، در تفکر نیز دقیق نخواهد بود و موفق به درک دقایق علوم نخواهد شد.



قسمت دوم و پایانی متن نامه را در ادامه مطلب ملاحظه فرمائید.



ادامه مطلب ...


این متن نامه ای است به یکی از دوستان که در سال 87 به نگارش درآمده است. ادامه مطلب را ببینید.



ادامه مطلب ...


اولین بار که این قاعدۀ فلسفی را شندیدم که «حقیقت هر چیز به صورت آن است نه به مادۀ آن» هم برایم عجیب بود هم غیر قابل قبول و هم فاقد اهمیت درخور. اما اکنون که از آن زمان حدود بیست و پنج سال می گذرد و بارها به آن اندیشیده ام و در اطراف آن غور کرده ام، به اهمیت فوق العاده آن پی برده ام و دانسته ام که یکی از کلیدهای اساسی درک و معرفت جهان هستی، همین قاعده مهم است.

 به علت ارادتی که به ابن سینا داشتم، اولین بار که شعر مرحوم ابوالقاسم مير فندرسكي را شنیدم که:

چرخ با اين اختران نغز و خوش و زيباستي/ صورتي در زير دارد آنچه در بالاستي / صورت زيرين اگر با نردبان معرفت / بر رود بالا همان با اصل خود يكتاستي/ این سخن را درنیابد هیچ فهم ظاهری/ گر ابو نصرستی و گر بوعلی سیناستی

به مذاقم خوش نیامد. اما به تدریج و پس از چندین سال دانستم که سخن حقی گفته است و ما در عالم صور زندگی می کنیم. هر سطحی از ادراک بشری، معادل است با زندگی در عالمی با صورت خاص. رشد آدمی، معادل است با ارتقا یافتن این صور. مرگ نیز به این ارتقا کمک می کند و ما را به سطح برتری از ادراک می رساند.

ما همواره در عالم صور زندگی می کنیم. هم قبل از مرگ و هم پس از مرگ نخستین و هم پس از مرگ های بعدی . البته قلیلی از بندگان خاص الخاص خداوند نیز به عالم بی صورت رسیده اند. مولوی در جایی می گوید: گوشم شنید قصۀ ایمان و مست شد / کو قسم چشم صورت ایمانم آرزوست. یعنی این که نمی خواهم ایمان من در حد شنیده ها باقی بماند. بلکه می خواهم به شهود برسم. صورت ایمان را با چشم باطن ببینم. در جائی دیگر می گوید: گفتی اسرار در میان آور / کو میان اندر این میان که منم؟ در اینجا سخن از یک بی کرانگی است که هیچ حدی را بر نمی تابد و از این رو به هیچ صورتی نیز مصور نمی شود. بی صورت. انگار که اصلاً نیست! اینجاست که هستی مطلق و عدم مطلق، همسایۀ دیوار به دیوار هم می شوند.

 



در این مقال به ذکر بعضی از خصوصیات جهنم می پردازم. البته دنبال این نباشید که از مار و اژدها و آتش صحبت کنم. از چیزهایی صحبت می کنم که هر روز با آن مواجهیم. از چهرۀ امروزین جهنم سخن خواهم گفت. چهرۀ فردای آن، باطن چهرۀ امروز آن است.

1ـ در جهنم کسی تو را راهنمایی نمی کند که در جهنم هستی. اگر هم کسی بخواهد این کار را بکند، به هر نحو ممکن کاری می کنیم که صدای او را نشنویم.

2ـ در جهنم همه چیز بر مبنای فریب و غرور بنا شده است.

3ـ در جهنم ترس و نگرانی حاکم است

4ـ در جهنم هر کس تلاش می کند خود را نجات دهد و دیگران تنها در راستای منافع او اهمیت دارند. منظور از منافع این نیست که کسی به مال یا مقام نامشروع دسترسی پیدا کند. بلکه مطلق منافع منظور است. حتی وقتی که کسی برای کسب مال حلال یا رفاه معمول تلاش می کند و از دیگران یاری می جوید، به دیگران به چشم یک ابزار نگاه می کند. اگر شخص تربیت یافته ای باشد، در این حین به حقوق دیگران تجاوز نمی کند اما اگر تربیت نایافته باشد، وقتی که چشم قانون و دیگران را دور دید، به حقوق ایشان تجاوز می کند. تنها و تنها عاشقانند که به دیگران نگاه ابزاری ندارند و محض خیر و رحمتند.

5ـ جهنم گذرگاه همه است. از مومن و کافر. صالح و فاجر. همه باید از آن عبور کنیم. خداوند در سوره مریم گفته است: هیچ کدام از شما نیست مگر آن که وارد آن می شود. هیچ استثنائی نکرده است.



به چه کسی می توان گفت حضرت ...؟ آیا هر کسی که در چشم ما بزرگی و ابهت پیدا کرد لایق عنوان «حضرت» می شود؟ آیا این گونه که به مقامات مملکتی یا علمای دین می گویند حضرت آیت الله ... یا حضرت آقای ... صحیح است؟

شاید برای کسانی که در اندیشه، مسامحه گر هستند و هر چیز را به هر چیز ربط می دهند، تفاوتی نداشته باشد که بگویند حضرت ... یا جنای آقای ... اما برای اهل اندیشه، این دقت نظر هست که هر عنوانی را در محل مناسب خود به کار برند.

حضرت، تنها به کسی می توان گفت که در حالت حضور در محضر الهی باشد. کسی که فارغ از خود و خودخواهی ها باشد. خدا پرستی او نه برای ترس از جهنم باشد و نه برای شوق بهشت. انگیزۀ او از هر قول و فعلش، نجات انسان ها و یاری رساندن به نسل بشر باشد. هیچ تفاوتی بین انسان های مختلف قائل نباشد و مردم هیچ سرزمین یا مذهبی را بر مردم سرزمین یا مذهب دیگر ترجیح ندهد. حتی اگر خشمی می ورزد، خشم او از سر خیرخواهی و شفقت باشد نه برای غلبه و سلطه. مولوی در یکی از غزلیات دیوان شمس می گوید:

در کف ندارم سنگ من با کس ندارم جنگ من با کس نگیرم تنگ من زیرا خوشم چون گلستان

پس خشم من زان سر بود از عالم دیگر بود این سو جهان آن سو جهان بنشسته من بر آستان

آری تنها این افراد هستند که خیر محض شده اند و در همه حال، خیرخواه جامعۀ بشری هستند. به این افراد می توان گفت «حضرت». وقتی از این دیدگاه به مطلب بنگریم، این عنوان را برای هر کسی به کار نخواهیم برد.



قُل هَل نُنَبّئُکُم بالاَخسَرینَ اَعمالاً ؟ الذین ضَلّ سَعیهُم فی الحیات الدنیا و هم یَحسَبونَ اَنّهُم یُحسِنون صُنعا (سوره کهف آیه 103)

 بگو آیا شما را از زیانکارترین مردم آگاه کنم؟ کسانی که تلاششان در حیات دنیا تلف شد اما می پندارند کار خوبی می کنند (و بر موضع حقی هستند)

آری. آن کس که سرگرم زندگی دنیاست و خود می داند که از سر سست همتی، گام بلندی در راه دین خدا برنداشته است، زیانکار ترین مردم نیست. آن کس زیانکار تر است که می پندارد بر مسیر صحیح است و آنچه انجام می دهد به خیر و سعادت او منجر خواهد شد حال آن که روز به روز به جهنم نزدیک تر می شود.

گر چه فضای آیه، در بارۀ مشرکینی است که دعوت پیامبر را نپذیرفتند و خود را بر حق می دانستند، اما این آیه به خوبی بر حال و روز بسیاری از ما نیز قابل انطباق است. بسیاری از ما (مسلمان ها و مسیحی ها و یهودی ها) می پنداریم که در حال مجاهدت در راه خدا هستیم. حال آن که آن مجاهدت ما را قدم به قدم به آتش نزدیک تر می کند.

وقتی که به شیطان گفته شد در مقابل آدم سجده کن گفت: من از او بهترم

هر جا که هر کس در مقابل دیگری بگوید من از تو بهترم، با شیطان رجیم همنوا شده است. حتی اگر ما به خاطر دینداری خود، خود را از آن کس که بی دین یا سست اعتقاد است بهتر بدانیم.

تنها کسانی اهل نجاتند که با رحمت خاص و عام خداوند همراستا شوند و بر تمامی خلایق مهر و شفقت داشته باشند و خود را از هیچ کس برتر ندانند.

 



چه می شد اگر تمامی میمون ها مصصم می شدند قبل از هر زاد و ولد جدیدی، آن قدر روی خود کار کنند که انسان شوند و پس از انسان شدن زاد و ولد کنند؟ غیر ممکن است اما می توان آن را تصور کرد. اگر این اتفاق می افتاد به تدریج نسل میمون ها از میان می رفت و به جای آن انسان قرار می گرفت.

مولانا گفت: دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

گفتند یافت می نشود جسته ایم ما گفت آنچه یافت می نشود، آنم آرزوست

آری. میمون ها ما هستیم! هر کدام از ما قبل از آن که آدم شویم به زاد و ولد می پردازیم و بدین ترتیب است که نسل میمون ها ادامه پیدا می کند و منجر به خلق این تمدن چند هزار ساله شده است. اگر هر کدام از ما با خود عهد می کردیم که قبل از خود سازی و قبل از آدم شدن، صاحب فرزند نشویم، در آن صورت جامعۀ امروز ما انسانی تر بود.

علامه طباطبائی می گفت: انسان، کاری مهم تر از خود سازی ندارد.

 



آنچه بیش از هز چیز، بنیان جامعه را سست می کند و زمینه را برای هر فسادی فراهم می آورد، عدم شفافیت است.

 

متأسفانه در جامعه ای که آیین ها و مراسم، گرانقدرتر از حقایق هستند، به ارتکاب برخی معاصی، اهمیت فوق العاده داده می شود اما به کذب و ریا و نفاق، آن طور که حق آن است حساسیتی نشان داده نمی شود.

خوب است تعارفات را کنار بگذاریم و بدون پرده پوشی بیان کنیم: ما دوست داریم در یک فضای تیره و تار تنفس کنیم. چرا که اگر فضا از تیرگی و غبار زدوده شود، کاستی های ما نیز بر پرده خواهد افتاد و ما شجاعت مواجهه با خویشتن راستین خود را نداریم.

چگونه به پدران و مادران توصیه کنیم که فرزندان خود را صادق تربیت کنند حال آن که خود شجاعت صاداقانه زیستن را ندارند؟

حدود بیست سال پیش یکی از اساتید گرانقدر به من گفت: شخص مؤمن باید به گونه ای زندگی کند که چیزی برای مخفی کردن نداشته باشد.

آن روز نمی دانستم این جمله از چه عمق و استواری برخوردار است. امروز می فهمم که مادر همۀ فسادها در جامعۀ بشری، این است که هر کدام از ما چیزهایی داریم که دوست داریم آن ها را مخفی کنیم.

و شما ای دوست و هموطن عزیز من که این سطور را می خوانی! به احتمال قریب به یقین، شما هم به اهمیت این مطلب واقف نیستید. چرا که مَثَل ما، مَثَل آن کسی است که در بازار دباغ ها کار می کرد و متوجه اعوجاج مزاج خود نبود. وقتی به بازار عطارها آمد، از بوی عطر آنجا، حالش به هم خورد و غش کرد. جامعۀ امروز ما، همان بازار دباغ ها است و جامعۀ انسان های صادق و شفاف که جای آن فعلا در کرۀ زمین خالی است، همان بازار عطارها است.

 



جهان در آن واحد، به همۀ اشکال ممکن موجود است. یعنی از میلیاردها سال پیش تا میلیاردها سال آینده و برزخ و قیامت و بهشت و جهنم، همه در آن واحد موجودند. وقتی بتوانی از افق فوق دنیا (یعنی اداراکات بشر دنیوی) به جهان بنگری، خواهی دید که گذشته و حال و آینده ای در کار نیست. بلکه عالم، فقط موجود است. همین.

 در آن مقام است که می توانی همۀ آنچه را به نام «گذشته» می دانیم و همۀ آنچه را به نام «آینده» می خوانیم، در نزد خود حاضر ببینیم.

سفر درزمان ممکن است. اما نه آن طور که ساده لوحانه فیلم های تخلیلی تصویر می کنند. سفر در زمان، کار کسانی است که به اداراکی فوق مکان و زمان برسند.

آن کس که خود را شناخت، هیچ جهلی به او زیان نمی رساند و آن کس که خویشتن را نشناخت، هیچ علمی به او سود نمی بخشد. (حضرت علی علیه السلام)

 



کجا به دنبال خدا می گردی؟ در کتاب ها؟ پای منبرها و در جلسات؟ ...؟

 خدا همین جاست. در هیمن نزدیکی. خدا آنجاست که از خود می گذری و خود را در خدمت دیگران قرار می دهی. خدمت خالصانه به خلق خدا آن قدر آدمی را به خدا می رساند که گزاف نیست اگر بگوئیم: در خدمت بودن خدا را دیدن.

اگر کتاب می خوانی یا به مسجد می روی یا به کلاس و جلسه می روی و این کارها باعث شوند خدمت به خلق خدا را به وقت دیگری موکول کنی، بدان که آنچه انجام می دهی تو را از خدا دور می کند.

نبری گمان که هرگز به خدا رسیده باشی/ تو ز خود نرفته بیرون به کجا رسیده باشی؟

سرت ار به عرش ساید نخوری فریب عزت / که همان کف غباری به هوا رسیده باشی!

البته به یک شرط اساسی! و آن این که این خدمت به بندگان خدا، از سر استغنا و محض خیر و رحمت باشد نه به امید این که ایشان در آینده برای تو مفید واقع شوند یا آن که به نعمتی برسی یا از عذابی برهی!

 



وقتی به این حقیقت پی ببری که کل هستی، یک حقیقت یک پارچه است و بدن جسمانی تو، بخشی از آن است که تو با آن ارتباط نزدیک تری داری، نگاه تو به هستی، یک تحول اساسی پیدا خواهد کرد. آنچه را دور است دور نخواهی دانست و آنچه را نزدیک است نزدیک تلقی نخواهی کرد.

 به این ادراک خواهی رسید که کل هستی بدن توست. بخشی از آن را مستقیما ادارک می کنی و بخشی دیگر را غیر مستقیم.

البته رسیدن به این ادراک مستلزم آن است که با حکمت متعالیۀ ملا صدرا آشنا باشی و پی برده باشی که آدمی چیزی جز ادراک نیست. ملا صدرا می گوید « آدمی همان چیزی است که می داند » یعنی آن که توئی ی تو، به ادراک تو از هستی وابسته است. همچنان که مولوی گفت: آدمی دیده است باقی چنگ و پوست / آنچه چشمش دیده است آن چیز اوست

و یا: ای برادر تو همه اندیشه ای / مابقی خود استخوان و ریشه ای

گر بود اندیشه ات گل گلشنی / ور بود خاری تو هیمۀ گلخنی

وقتی چشمانت را باز می کنی چه می بینی؟ هر چیز می بینی، تو همانی!



مردم به زندگی روزمره مشغولند و از فکر قیامت گریزانند. اگر هم برای دقایقی، شرایطی فراهم شود که ایشان را به تأمل در مرک و قیامت فراخواند، به زودی فکر خود را با دلائل یا توجیهاتی سست قانع می کنند و نظر به سوی دنیا بر می گردانند. چرا چنین است؟ چرا با آن که مرگ، برای هیچ کس استثنا ندارد، باز هم ما طوری با او برخورد می کنیم که انگار نیست؟

برخی از مردم، اعتقادی به حیات پس از مرگ ندارند. اما آنها که حیات پس از مرگ را پذیرفته‌اند چرا این گونه‌اند؟

این امر دلائل چندی دارد. یکی از آنها این است که شخص با نگاهی به قیامت، احساس می کند هیچ راه شناخت حسی و تجربی نسبت به آن ندارد و همۀ ابعاد آن برای انسان ها مبهم و ناشناخته است. در حالی که می بینیم در طول تاریخ، کسانی بیشتر خود را آماده مرگ می کردند، که قیامت را با جان خود حس کرده بودند.

رسالت امروز ما برای نجات برادران و خواهرانمان آن است که اولا، خودمان قیامتی شویم و قیامت را با تجربۀ عرفانی درک کنیم و به آنچه در اخبار و آیات آمده است اکتفا نکنیم و ثانیاً برای دیگران نیز روشن کنیم که شما قبل از مردن نیز می توانید قیامت را ببینید.